خدایم گفت: "فرشته، قلمت را بردار." از او برای روز عیدش تبریک گفتم. وی سر میزند و میگوید: "در اینجا باید به یسوع متولد شده در گوشهای تقدیر کنیم. من آرزو دارم که سالی باشد که دلها در عشق مقدس متحد شوند؛ در خانوادههای، وزارت من، کلیسا و جهان. تنها اگر دلها برای عشق باز باشند چنین میشود. قلب انسان محل هر نبرد بین خوب و بد است. شیطان نمی�باید این موضوع آشکار شود. آزادانه انتخاب کردن آن چیزیست که سرنوشت دنیا را تعیین میکند. من شما را به عشق دعوت میکنم، همانطور که شما را برای قداست دعوت میکنم، تا شر شکست بخورد و پسرم با جلال بازگردد." پرسیدم, "آیا از دفترهای جدید راضی هستید؟" "لطفا بفهمید، دختر کوچک من، وزارت من در دلهای عاشقانه است، نه در هیچ گونه تسهیلات دنیا. پیام من به شما درباره عشق مقدس کلیدیست که قلبها را باز میکند. این دلیل آن است که باید همه تلاش خودت رو به سوی همین هدف متمرکز کنید - زندگی و گسترش دادن عشق مقدس. تنها بدین طریق موفق خواهید شد. بیماری تو وسیلهای برای آوردن نعمتی به وزارت است، همانطور که هر عذاب کسانیست که من را خدمت میکنند. ناامیدی شیطان یک عذاب نیست بلکه جنگ روحی است. اکنون اولین برکت سال جدیدم رو به شما دادهام."