پسرم، یک درد دیگر از دردهای من را که به مردم ناشناخته است، برای تو آشکار میکنم. وقتی ما به گولگوتا رسیدیم، سربازان دزدان و پسر خداوند مرا صلیب کردند. سپس شرورها فکر کردند سنگی سنگین را به پسرم بزنند تا آزارش روی صلیب بیشتر شود. این ظلم بزرگ را بر پسر من انجام دادند. با دانستن این از نور الهی، تصمیم گرفتم برای کم کردن حداقل این شکنجه از پسر خداوند مرا دخالت کنم. سپس به پدر جاودان خود دعا کردم و او گوش داد. سربازان سنگی که به عیسیام بسته بودند فقط کمی را باقی گذاشتند، سپس لونگینوس یکی از آنها آن را برداشت. درد من چنان بزرگ بود که میتوانست همه دریاهای زمین را با آن پر کند. مبارک است روحی که این را یادآور شود، زیرا همراهش خواهد بود تا به ابدیتی برسد.