خداوندم با لباس سفید میآید. او میگوید: "فرشتهام، امروز از عشق آمدهام. فرزندان عزیز، این لحظه و روز باشد که تصمیم بگیرید به عشق. همه چیز را از دلهایتان بردارید که عشق نیست. یکدیگر را بدنیت نکنید. وقتی چنین فکرها در دلهایشان پرورش مییابند، شروع به قضاوت کردن میکنند. این فکران از تاریکی است و از خدا نمی�بردهاند. پسرم هر یکتاشان را برای مأموریت ویژهای فراخواند که حالا در همین لحظه هستید. پیروزیام با پاسخ شما به دعوت من به عشق مقدس شروع خواهد شد. همه چیزهایی که خدا از شما میخواهد، الان با عشق آغاز میشود. آنرا آشکار کنید."