فرزندان محبوب قلب بیعیب من:
در رحم من زندگی کنید و با عشق مادری شما را محافظت میکنم.
پسر الهی من تنگنظر بودن که در رحم ویرجینال من بود برای هر یک از شماست… تا تنگنظری فرزندانشان کم شود.
پسر الهی من برای شما در رحم من دعا کرد و برای شما نذرت داد…
او از ستمها و رنجهایش که میزیست تا به خاطر تبدیل شدن قوم خود مبارزه کند، آگاه بود.
پسر الهی من در اراده پدرش زندگی کرد تا خداوند را برای گناهان همه مخلوقات تمام زمانها تا پایان دنیا رضایت و جبران دهد.
در این لحظه به دروازه قلب هر یک از شما که این دعوتم را میخوانید، زنگ میزنم… تا وارد شوم…
پسرم در حال تولد است و هنوز برخی در این لحظه دروازه را باز نمی�دهند.
امیدوارم تو فرزندی باشی که من جستجو میکنم…
و اجازه دهی پسرم در شما زاده شود برای برکت خودتان.
چندانی هستند که از او آگاهاند، اما با حقیقت صحبت نمی�دهند، علیه آن کس میروند که راه، حقیقت و زندگی است.
از پناه خواستارم، از ملجأ خواستارم…
پسرم نور جهان است و نمی�ده که جایی برای گذاشتن او باشد وقتی زاده شود.
او آرامش را از عشق قلب آدمی، فرزندانش میطلبد.
پسرم شما را تنها راه نمی�ده؛ فرزندان او زندگی دارند و زندگی فراوان. فرزندان او مردگان نیستند، مردان زندهاند.
به دروازه قلب فرزندانشام زنگ میزنم، و بو ناخوشایند آنقدر است که وقتی چنین میل ناچیز معنوی و بیدانی را پیدا کنم که شما دارید، نمی�ده از گذاشتن آن بدون توجه، زیرا برای این مخلوقات پسرم خودش در رحم من پیش از تولد خود قربان شد.
آدمی میخواهد در راه معنوی عمقیتر نباشد,
او میترسد تا از پیوندهای انسانی و لذتها رها شود، حتی اگر این کار او را به سختی کشاند..
من خودم در پیش هر یک قرار خواهم داد تا پناهنده شوم…
شما بیشتر برای غذا و نوشیدنی نگرانی دارید تا اینکه به پسر من دعا کنید…
دعاها فقط برای درخواست لطف نیستند، بلکه برای این است که به او بگویید که شما از او دوست دارید. من با فرزندم در کنار هم باقی ماندیم و در هر لحظه دعا میکردیم، نه تنها بر زانو بودیم، بلکه رفتار و عمل کردن مطابق اراده خداوند را انجام دادیم، در اطاعت دعا کردیم و به منظور دادن آنچه انسانها نمی喜استند به پدر جاودان: ارادهٔ انسانی.
به شما که صداهای من را میخوانید، در درِ شمای دق میکنم… به شما که گوش میدهید اما نخواهم باز کنید...
از تو میخواهَم تا درِ خودت رو بگشایی تا پسر من در دلِ توبیروند.
پسرم در یک خزانه به دنیا آمد، این خزانه قلبِ شما است که با نگه داشتن روابط دور از پسرم او را به جای کمتر پرشدهٔ دل انسان میفرستید تا وجدانِ شمای نگرانی نکند و نه برای ترک کردن، بلکه زندگی لذتهای خودخواهانه، بیپرواگی و خوشیهایی که شما را به خوشبختیهای دزدیدهشده و گذرا هدایت میکنند.
پسرم از عشق آگاه است، او همان عشق است.
پسرم از اطاعت آگاه است، او همان اطاعت است، او زمان خوداست، او بینهایت است، او جاودان است.
آنهایی که به پسرم پناه ندهند همچنان فرزندِ من هستند حتی اگر عشق، ایمان، امید، خیرخواهی و صلح را نمی喜ابند زیرا تنها آنهایی که او را دنبال میکنند و از او دوست دارند اینها را دائمی تجربه خواهند کرد.
بعضی به یوسف و من پناهگاه میدهند، اما اتاق را نیمه تاریک نگه میدارند تا برادرانِ شان متوجه نشوند که در یک زندگی جدید علاقمند هستند. آنها خنثیاند که نمی喜ابند صلح پیدا کنند یا حقیقی باشند. وقتی با حسد روحانی غلبه یابد، تقسیم ایجاد کند یا خنثیت تبدیل به غرور شود تا آنها خود را به حدی تحسین نمایند که در بالاترین پلهای قرار گیرند فقط برای تسلط کردن، اما هیچکدام از این مخلوقات مطابق حقیقت عمل نمی喜اند بلکه در میانگینگی.
عزیزم، فرزندانم دوباره با پسر الهی من ملاقات میکنند، با پسر متواضع نجار، همان کسی که یوسف به او آموخته بود چوب را کار کند و گاهی سنگ؛ چوب زیرا باید در دستش دستگاه برنده قرار گیرد تا ناقصیتهای فرزندانش را بردارد و سنگ برای خرد کردن قلب سنگی که اکنون با حیله پنهان شدهاست میان شما.
پسرم در تابه دل انسان گریه میکند پیش از فروپاشی آدمی,
چرا که او رد کرده است پذیرش کلام من را که معنا خود را در این فراخوانها نشان میدهد، و شامل من نیز هست.
پسرم برای یک روحی که به سوی وی بازمیگردد مایل است, برای تنها یک روح، همان چیزی که از شما درخواست میکنم در این لحظه کلام من را درون اراده الهی مدیت کنید، برای جلال سهگانه مقدس.
فرزندان:
در نیمه شب به دعا جمع شوید و پیش از فرزند کوچکم و پسر الهیم ذهن هر یک از ساکنان زمین را قرار دهید و همراه با فرشتگان من
بگویید:
سود به خدا در آسمانها و بر زمین صلح برای انسانهای نیکخواه.
برکتم را بر شما میفرستم.
مریم مادر.
سلام مریم پاک، بدون گناه زاده شده.
سلام مریم پاک، بدون گناه زاده شده.
سلام مریم پاک، بدون گناه زاده شده.