ماریام با لباس خاکستری و صورتی میآید. او میگوید: "تسبیح برای عیسی باشد." یک نوری بزرگ از قلبش بیرون میآید که در حالیکه این را میگوید، تپانقهزنی میکند.
"دخترم، همانطور که از تو سادهبودن درخواست کردهام، دعوت میکنم تا به این واقعیت پی ببری که پاسخگویی به پیام من باید ساده باشد. در نظر بگیرید اثر آن را بر جهان اگر بیشتر مردم قلبهای خود را برای عشق مقدس باز کنند. پیروزی من شتاب خواهد گرفت. دوره آزمون و سختی که حالا در آن هستید، بسیار کاهش پیدا میکند. نسبتاً با واکنش به دعوت من، ساعت عذاب کمتر سخت خواهد بود. کمتری از دست خواهند رفت. شرایط ویرانگر قابل پیشگیری است."
"به همین دلیل، دعوت میکنم تا ضرورت انتقال این پیام در سراسر جهان را ببینی." یک پیام خصوصی داده شد.
"آنهایی که با انسانها در دیگر قسمتهای دنیا تماس دارند باید تلاشهای من را با تماس گرفتن از این افراد و ترویج سفر شما در این مناطق پشتیبانی کنند."
اکنون یک صندوق بزرگ پیش رویش است. وقتی آن را باز میکند، نوری روشن بیرون میآید. "لطف من همراهت خواهد بود، فراوان در هر جنبهی سفرهای تو برای من. پس از ترس نخواهید داشت بلکه شجاعانه پاسخ دهید."
"خود را به من تسلیم کن. من برکت خواهم داد."