این بعدازظهر جیزوس را دیدم. او کاملاً پوشیده شده بود با سفید و بازوهایش برای استقبال باز بودند. او درون یک نور سفید بزرگ پیچیده شده بود. بر دستها و پاهایش نشانههای رنجشش دیده میشد. پشت سرش، در سمت راست صلیبی از نور قرار داشت.
پایان وی بدون کفش بوده و روی جهان ایستاده بودند.
سودا جیزوس مسیح باشد
سلام بر شما پسران من، صلح به شما بیاورید.
پسران من، برادرانیم، دوستانم، سلام و صلح برای همه جهان.
پسران من، اینجا هستم تا به شما صلح بدم. راه حقیقت و زندگی هستم.
پسران من، آلفا و اومگا، آغاز و پایان هستم، زندگی واقعی هستم.
پسران من، از شما میخواهم شاهد حقیقت باشید، دوجنبه نباشید، بدون ترس و بیم شاهدی باشید. همیشه با شماست.
پسران من، مادرم را میان شما میفرستم زیرا آرزوی من و آرزو مادرم این است که همه شما نجات یابید.
زندگی خودم را برای هر یک از شماست دادم، تمام قطرههای خونم را دادم تا شما را نجات دهیم و هنوز من رو میگیرند. لطفا مادرم دیگر نروید، دلهایتان به او باز کنید و دستهایتان برافرازید، آماده است همه شما را پذیرد و در قلبم غرق کند. بیشتر رنجش ندهد، گوش بدهید به او.
اینجا هست تا کمک کند، برای عشق من آمدهاست. عاشقانهام، صلح حقیقیام.
پس جیزوس بازوهای خود را کشید و بر روی حاضرین دعا کرد و همه را مبارک گفت.
در نام پدر، پسر و روحالقدس. آمین.